سپاه وحشت
شب با طلوع ستاره سرخی از غروب , دامنش رابر صحرا گستردانده بود. لشکر خسته, بعد از چند ساعت حرکت از کربلا , اطراق کرده بود. عمر سعد , شمر ابن ذلجوشن , حجّار ابن ابحر , حصین ابن نمیر و عمر ابن حجاج گرد آتشی نشسته وبه پشتی های زربفت تکیه داده بودند در حالی که طبقی از سیب و انگور روبرویشن نهاده شده بود.حجّار به نگهبان گفت:
های سرباز!پس کو بریان شتر؟ مگر نمیدانی شکم جنگجویان تاب گرسنگی ندارد؟
ابن نمیر گفت:شکم تو با یک شتر سالم هم پر نمی شود.(قهقهه زد)
ادامه مطلب
درباره این سایت